سازگاری با محیط
انسان در عالم صفات و ساحت اعمال از دو سمت مورد تهدید افراط و تفریط و به همان اندازه محتاج اعتدال است هر صفت پسندیده در وجود انسان از دو سو با دو خصلت ناپسند همسایه است که در صورت عدم توجه ممکن است به خیال حفظ فضیلت به دام یک رذیلت گرفتار شود به عنوان مثال شجاعت صفتی پسندیده است که از یک سو همجوارتهور و درندهخویی است و از سوی دیگر همسایه ترس و بزدلی است. در صورتی که در شجاعت افراط شود به درنده خویی و نهور منتهی میشود و اگر تفریط شود انسان گرفتار ترس و بزدلی میشود. غرض از ذکر این مقدمه این است که یکی از فضایل انسانی در میدان عمل قدرت سازگاری با عرف و محیط است. از ناتوانی است که انسان نتواند خود را با دیگران هماهنگ کند و انتظار داشته باشد دیگران خود را با او تطبیق دهند در مورد پیامبر اکرم (ص) روایت شده که وقتی به جمعی از اصحاب ملحق میشد موضوع صحبت آنها را عوض نمیکرد و با آنها دربارة همان چیزی صحبت میکرد که پیش از ورود حضرت مورد بحث بود. بنابراین قابلیت تطبیق، یک فضیلت است. ولی خودباختگی و رنگ عوض کردن یک رذیلت رفتاری است که در همسایگی این فضیلت قرار دارد. انسان ممکن است گاهی به بهانه انطباقپذیری با محیط گرفتار خودباختگی شود و گاهی به خاطر خودداری از خودباختگی و رنگ باختن گرفتار دگماتیسم شود. اگر ما در یک جامعة غریبه زندگی می کنیم باید بدانیم که نمایندة یک ملّت، یک فرهنگ و یک مکتب هستیم و یادمان باشد که فرهنگ اسلامی بیش از آنکه به وسیلة مبلغان دینی در عالم منتشر شود به وسیلة اقشار دیگری از قبیل بازرگانان و سفیران و رسولان دیوانی به اقصی نقاط کره خاکی رسید. بنابراین ما علاوه بر اینکه به عنوان یک انسان موظف هستیم شخصیت انسانی خود را در بین خودباختگی که افراط در انطباقپذیری است و دگماتیسم که تفریط این فضیلت است حفظ کنیم؛ وظیفه داریم از فرهنگ و مکتب و ملتی که نمایندگی آن را به عهده داریم حفاظت کنیم ما باید ضمن اینکه با مردم جامعه میزبان خود معاشرت میکنیم و اجازه نمیدهیم به ناسازگاری، بداخلاقی و دگماتیسم متهم شویم بر اصول، ارزشها و آموختههای دینی و ملّی خود پافشاری داشته باشیم.
من فکر میکنم این اصل جامع تمام اصولی است که مراعاتش بر ما لازم است حفظ خویشتن در حد متعادل بین خودباختگی و ناسازگاری با محیط.
عدالتخانه
سلام ای رهگذر!
راه عدالتخانه را آیا تو میدانی؟
گمان داری در آنجا، قاضی عادل،
نشسته تا به فریاد کسی چون من دهد پاسخ؟
من از راهی دراز و دور میآیم،
خسارت دیده بازرگان مغبونم
که از دست حرامی جان به زحمت بردهام بیرون.
خیابانهای شهر ای مرد بومی آشنایم نیست،
میترسم به تنهایی نجویم راه آنجا را.
شنیدم قاضی شهر شما پاس حریم داد میدارد،
به روی دادخواهان در نمیبندد
و خود از دردمندان رو نمیگیرد.
تو میگویی: از اینجا تا عدالتخانه راهی نیست،
از اینجا میتوان دیدش
چراغ و روزنش پیداست
درش باز است
اهل شهر میدانند
قاضی باز هم آنجاست.
و من می گویم: آیا کس به قاضی مینویسد عرض حالم را؟
تو میگویی: نیازی نیست،
بگو قاضی خودش داناست
و من این نانوشته نامه را امروز میخوانم،
که تو شهر آشنایی
با خبر از رسم و آئینی
و من بیچارهای، گم کرده راهی از بیابانم
سلام،
ای دادگستر قاضی عادل
شکایت دارم
اما بیخبر از راه قانونم
نمیدانستم اینجا را، ز اهل شهر پرسیدم
غریبم رسم اینجا را نمیدانم
وکیلی هم ندارم از تو میخواهم وکیل و قاضیام باشی
همینجا مینشینم تا بخوانی عرض حالم را
شکایت دارم اما فرصت فریاد و غوغا نیست
من آهسته میگویم که فریاد از خودم دارم
طلبکارم من از خود، ثروت و سرمایهام را برده
حقم میکند انکار
فریبم داده، پیرم کرده، از شهر و دیار آوارهام کرده.
زمانی من در اقلیم جوانی شهروند بارزی بودم
و با سرمایهام بازار میچرخید
در آنجا سکه رایج دل من بود
که سودا را رقم میزد
و در بازار اوراق جوانی
نرخ آن معیار سود هر تجارت بود
بلوری نازک و شفاف، از دست خدا
با لطف آب و برق آئینه
که هنگام شکستن قیمتی میشد
و چشمم بود بعد از آن
که کارستان به پا میکرد و
از هر تکهای کز جنس دل مییافت،
در جا گوهری میسفت
و دستان خدا را پر ز مروارید تر میکرد
و من بودم خداوند دل و بازار و چشم و گوهر و سودا.
در اینجا گرچه من اکنون غریبم، شاهدی هم نیست
و در چشم جماعت خوار میآیم
ولی در شهر خود دارم کسانی را که میدانند
و اینک دست من خالی از آن سرمایه و سود است
و هیچم جای شکوی نیست
جز از خود
که خود بد آشنایی بود
افسونکار
فریبنده، دو رو، غافلکش و مکار
و غافل من که من او را رها کردم
امین کارها کردم
و او با من خیانت کرد
رفیقم بود
اما خصم جانم شد
شریک دشمنانم شد
حرامی آمد و در روز روشن، آشنای کوی و برزن شد
و خود در را به روی او گشود و بینیاز از بام و روزن شد
نه تنها
در محیط من امانش داد
که بدتر کرد،
او گنجینههایم را نشانش داد
و اینک من همان خودباخته مرد زیانکارم
تهی از ثروت و سرمایه و بارم
که با پای شکسته،
دستِ بسته،
گردنِ افتاده،
سرشار از تمنا،
پر ز خواهش،
لنگ لنگان،
پرس پرسان
رو به درگاه تو آوردم
به امیدی که دادم را بگیری آمدم
با دست خالی برنمیگردم
خودم را بشکن و دادم از او بستان
خرابش کن
در آن مخروبه پیدا کن مرا
با من دوباره آشتی ده
من ز خود بیزار بیزارم
نرانم گرچه جرم من فراوان است
میدانم
که آسان است بخشیدن در این دفتر
اگر دارم به گردن خون سهراب و سیاوش را
و همچون آذر بتگر ز من بتخانه آباد است
و من کردم بنا زندان یوسف،
میثم و حلاج را آویختم بر دار،
شب هجران عشاق بلا دیده
اگر با جرم من گردیده طولانی
و من کردم که ناپیداست رنگ بامداد وصل
در آن شام ظلمانی
و جرم عالمی بار است بر دوشم
و میگویی رهایی نیست
من بیهوده میکوشم
و میبایست در بندم کشی
در آتشی
خودساخته
جانم بسوزانی
نمیگویم چرا،
خودکرده را تدبیر نیست اما
مکن محرومم از پاداش جلب مجرمی سرکش
که در بندش کشیدم
تا عدالتخانه آوردم.
22/3/87
غزل باران
به همین زودیها
غزلی میگویم
با ردیف باران
وزن ضرباهنگِ
چک چکِ قطره که از چانه برگ
میچکد بر کف دست گودال
تا بخندد غنچه
تا برقصد شاخه
پرشود سینه دشت از نفس خیس صبا
و به هنگامی که
بر سر سفره مهمانی دشت
بوی خاک و باران
باغ را مست کند
شاه بیت غزلم
میشود نغمه ترجیع هَزار
و به هر شاخه که در باغ قدی دارد راست
مرغکی میخواند
باغ دَم میگیرد
او دگر میآید
به همین زودیها
تا همین جمعه اگر صبر کنید
23/3/87
بسم الله الرحمن الرحیم
عاشورا
هرچند ما شیعیان تنها به جنبة قیامی و شورشی نهضت عاشورا توجه داریم. عاشورا همانند اسلام است که اگر به طور جامع و از یک افق فراگیر به آن نگاه نکنیم، ممکن است در یکی از جوانب آن محو شویم و از جوانب دیگر غافل بمانیم. برای اینکه مطلب روشن شود کسانی را در نظر بگیرید که اسلام را از یک بعد شناختهاند برخی جنبة عبادی اسلام را دیده، در آن محو شده و از جنبههای سیاسی اجتماعی آن غافل شدهاند و بعضی اسلام را از دیدگاه اجتماعی شناخته و از تعبّد و دریافت معارف الهی آن باز ماندهاند.
نهضت عاشورا نیز به همین منوال است، عاشورا یک حرکت نظامی نیست یک قیام نیست، حتی یک انقلاب نیست، همة این واژهها برای مفاد و محتوای عاشورا کوچکند. نهضت عاشورا برنامه زندگی است نباید خود را به یک جنبة آن مشغول کرد باید خود را به آن سپرد و از همة جهات و جوانبش بهرهمند شد.
نکتهای که نباید از نظر دور داشت این است که همة درسهای عاشورا نمادین است. اگر بتوانیم نمادهای عاشورا را شناسایی کنیم تصدیق خواهیم کرد که عاشورا همانند قرآن برای هدایت انسان کافی است.
با این مقدمه من در نظر دارم یکی از نمادهای نهضت عاشورا را بررسی کنم.
حرکتی که انسان انجام میدهد نیاز به برنامهریزی دارد و انسان سالک در ضمن سلوک و حرکت خود محتاج راهنما و میزان است که باید قبل از حرکت انتخاب شود وقتی برنامهریزی صحیح باشد و میزان درست و دقیق، سالک به مقصد میرسد و هرگز دچار پشیمانی نمیشود اگر ما در پایان فعالیتهای خود گاهی دچار ندامت و پشیمانی میشویم و میگوییم ای کاش چنین یا چنان نشده بود ناشی از این است که در برنامهریزی یا انتخاب میزان اشتباه کردهایم.
شما تاریخ عاشورا را مطالعه کنید، بر حسب ظاهر خسارتی بزرگ از عاشورا عاید شد. 72 نفر بهترین انسانهای روی زمین که امام معصوم و حجت خدا نیز از آنها بود در این واقعه از دست رفتند، به بدترین صورت شهید شدند پس از شهادت بدنهای ایشان زیر سم اسب له کردند خیمه و خرگاه آل پیامبر را به آتش کشیدند عترت رسول خدا اسیر شدند دختران و کودکان خاندان رسالت کتک خوردند از آنها هتک حرمت شد شهر به شهر و دیار به دیار آنها را بردند و چه صدمات و لطماتی که از این رهگذر متحمل نشدند. این نتیجه، نتیجهای است که بشر تا قیامت برای آن باید افسوس بخورد، آه بکشد و انگشت پشیمانی بگزد. ولی از جانب آن ها که ای خسارت های ظاهری را تحمل کردند، البته گریه هست. ولی پشیمانی نیست. دلسوزی و غمخواری فراوان است ولی هیچیک از نقشآفرینان به آنچه اتفاق افتاده اعتراضی ندارند، به عنوان نمونه
فاطمه صغری دختر امام حسین (ع) در نطقی که بر دروازة کوفه ایراد کرده خطاب به مردم کوفه میفرماید: خداوند ما را با شما و شما را با ما آزمایش کرد و ما از آن آزمایش سربلند بیرون آمدیم. سخن از یک امتحان است که با موفقیت به پایان رسیده است این دیدگاه کسی است که نسبت به همه ماجرا خرسند است.
ام کلثوم دختر امیرالمؤمنین در همانجا به مردم کوفه میفرماید:
آگاه باشید حزب خدا پیروز میشود و حزب شیطان زیانکار است
و هنگامی که ابن زیاد به زینب کبری (س) میگوید: خدا رسوایتان کرد و ادعایتان را تکذیب نمود، حضرت میفرماید: تنها فاسق است که رسوا میشود و فاجر است که تکذیب میشود و او غیر از ماست ابن زیاد ناجوانمردانه ولی با انفعال میگوید: چگونه دیدی کاری را که خدا با برادر و خاندانت کرد؟ حضرت در جواب فرمود: من جز زیبایی چیزی ندیدم ایشان کسانی بودند که خدا شهادت را برایشان مقدّر کرده بود و آنان هم به قتلگاه خویش آمدند به زودی خدا تو را با ایشان در یک جا جمع میکند و به محاکمه میکشد ببین آنگاه پیروزی از آن کیست.
وقتی ابن زیاد امام سجاد (ع) را به قتل تهدید کرد حضرت فرمود: ای پس زیاد مرا از کشتن میترسانی؟ نمیدانی که کشته شدن عادت ماست و بزرگواری ما در شهادت نهفته است؟
خطبة زینب کبری در مجلس یزید چنان کوبنده و از روی رضایت ایراد شده که هیچ ابهامی در مطلب باقی نمیگذارد در قسمتی از سخنان خود فرمود: ای یزید گمان میکنی اکنون که اطراف زمین و آفاق آسمان را بر ما بسته ای و چنان راه را بر ما مسدود کردهای که ما را بردهوار به هر سو می کشند، ما نزد خدا بیمقدار شدهایم و تو گرامی هستی؟ و این پیروزی به خاطر ارزشی است که نزد خدا داری؟
و در قسمتی دیگر میفرماید: اگر مصائب دنیا باعث شده که من با تو سخنی بگویم باز هم تو را بیارزش میدانم و کوبیدنت را لازم و نکوهشت را باارزش میشمرم و از جاه و حشمت تو هراسی ندارم. (این خطبه را میتوان در کتاب شرح وصال ص 263- 260 یافت) و باز امام سجاد (ع) خطاب به یزید فرمود: وای بر تو ای یزید اگر بدانی چه کردهای به کوهها میگریزی، خاکسترنشین میشوی و شیون و زاری میکنی.
جمعبندی این سخنان نشان میدهد که بازماندگان واقعه کربلا خود را پیروز و دشمن را ناکام و شکستخورده میدانستند و از این نتیجه بسیار خرسند و راضی بودند و اگر لازم میشد باز هم آمادگی داشتند همانند شهدای کربلا به شهادت تن دهند.
نتیجة این بحث برای ما این است که هر یک از ما به عنوان یک موجود متحرک هدفدار همیشه به دنبال یک هدف حرکت میکنیم. گاهی که فرصتی برای جمعبندی ارزیابی پیدا میکنیم میبینیم حرکت ما بر یک روال نبوده، میبینیم موفقیت و ناکامی با هم قرین است، شکست و پیروزی هر دو با هم وجود دارند. البته نتیجه کلی یا تلخ است یا شیرین ولی در ضمن حرکت تلخ و شیرین در کنار هم قرار دارند وقتی این خاطرات را مرور میکنیم ممکن است در کنار بعضی از آنها درنگ کنیم و بگوییم ای کاش این کار را نمیکردیم.
چه باید کرد که این پشیمانیها کم شود؟ چگونه میتوانیم به جایی برسیم که حرکت ما به هر جا منتهی شد و فعالیت ما به هر نتیجهای رسید خود ما پشیمان نباشیم و بتوانیم مانند حضرت زینب (س) بگوییم ما رایت الّا جمیلاً جز زیبایی چیزی ندیدم اگر کامیاب شدیم زیبا بود و اگر به خواسته خود نرسیدیم زیباتر و در هر دو صورت پیروز شدهایم طبیعی است وقتی در نهایت کار میتوان به این دیدگاه رسید که در ضمن حرکت همانند امام حسین (ع) با اطمینان قدم برداریم از روی یقین حرکت کنیم نه با شک و تردید وقتی حرکت از روی یقین باشد پایان سیر رضایت خاطر و رضای خداست. یا ایّتها النّفس المطمئنة ارجعی الی ربکّ راضیة مرضیة
مفسرین گفتهاند این آیه در شأن امام حسین (ع) نازل شده، اوست که راضی و مرضیّ است هم خشنود است و هم موردپسند خدا. امام حسین (ع) در ضمن حرکت یک ذره تردید نداشت. میدانست آنچه را انجام میدهد وظیفة او و صحیح است با یقین درستترین کار را انجام میداد و معلوم است که درستَترین کار همیشه بهترین نتیجه را میبخشد. برای اینکه این اطمینان معلوم شود من چند شاهد تاریخی نقل میکنم.
از اول جنگ وقتی لشکر دشمن حمله را آغاز کرد خطاب به اصحاب خویش فرمود
«ای بزرگزادگان استقامت کنید، مرگ پلی است که شما را از مشکلات و گرفتاریها به باغهای پهناور و نعمتهای جاوید منتقل میکند. چه کسی دوست ندارد از زندان به قصر منتقل شود؟ در حالی که مرگ دشمنان شما را از قصر به زندان و عذاب منتقل میکند» اطمینان حضرت به صحت حرکت خود به حدی بود که مرگ در آن را پایان همه گرفتاریها میدانست
به نزدیکان خویش فرمود: صبراً علی الموت با بنی عمومتی صبراً یا اهلبیتی و الله لا رایتم هوانآً بعد هذا الیوم
ای عموزادگان من استقامت کنید. ای خانوادة من استقامت کنید به خدا قسم از این پس هرگز خواری نخواهید دید.
هنگامی که بالای سر اصحاب شهیدش می رسید به هر یک از آنها میفرمود: انت امامی فی الجنة تو پیشاپیش من به بهشت میرسی
این اطمینان ناشی از آن بود که حضرت فقط وظیفة الهی خود را انجام میداد
اکنون سؤال اساسی این است که ما چگونه میتوانیم به چنین یقین و اطمینانی برسیم اگر شهدای کربلا با اطمینان قدم برمیداشتند به این دلیل بود که زیر نظر مستقیم معصوم حرکت میکردند. معصوم، خودش، فعلش و دیدگاهش از خطا و اشتباه مصون است شما ملاحظه کنید اگر امضای معصوم نباشد معلوم نیست یک جمع کوچک حق داشته باشند خود را در معرض تیغ و تیر و نیزه یک لشکر خونخوار قرار دهند. امضای معصوم است که این کار را مجاز میکند بنابراین اگر ما میخواهیم پس از حرکت از نتیجه راضی باشیم باید با همان یقین و اطمینان قدم بر داریم و برای رسیدن به اطمینانی آن چنان باید زیر نظر مستقیم شرع حرکت کنیم. کاری را که از نظر شرع مبهم است و نمیدانیم مشروع است یا نه انجام ندهیم چون در این صورت باید با تردید قدم برداریم شبهات مقدمة گرفتاری به محرمات است. طبق گزارش روایات، معصومین کارها را به سه دسته تقسیم کردهاند، کارهایی که صحت آنها قطعی است، کارهایی که بطلان آنها مسلم است و اموری که بینابین هستند و صحت آنها معلوم نیست که اصطلاحاً به آنها شبهات میگویند. ما علاوه بر امور باطل و حرام موظفیم از شبهات نیز اجتناب کنیم. چون شبهات مرز محرمات هستند. در روایات محرمات به قُرُق سلطانی و شبهات حریم آن تشبیه شده و آمده است که هرکس گوسفندان خود را در حریم قُرُق بچراند در قرقگاه نیز پا مینهد و گرفتار میشود خلاصه بحث آنکه آن میوه شیرین رضایت بدون زحمت باغبانی به دست نخواهد آمد. به قول شاعر ایرانی
نبینی باغبان چون گل بکارد چه مایه غم خورد تا گل برآرد
از خداوند متعال میخواهم کمک کند تا همه فعالیتهای ما بر مبنای یقین و اطمینان و منطبق بر موازین مسلم شرعی صورت گیرد و از همه ما و شما راضی باشد.
والسلام
خطر انحراف از هدایت حسینی(ع)
امام حسین (ع) طبق مشهور در روز سوم شعبان سال سوم هجری در مدینه متولد شده و در روز دهم محرم سال شصت و یک در کربلا به مقام شهادت نائل شده است . بنا بر این آن حضرت کمتر از پنجاه و هشت سال زندگی کرده است. متاسفانه تاریخ موفق نشده شرح مفصل یا حتی مختصری از این مدت را برای ما ثبت کند آنچه ما امروز از زندگی آن حضرت – به استثنای قیام عاشورا - در دست داریم تعدادی گزارش از دوران کودکی او با رسول خدا(ص)، چند گزارش از سخاوت و کرم آن حضرت و تعداد محدودی از سخنان و دعاهای آن بزرگوار که مشهورترین آن دعای عرفه است. این فقر چشمگیری که نصیب جامعه بشریت شده نشان می دهد فضای تبلیغاتی حاکم فرصت بهره وری از حضور گرانبهای او را به مردم نداده است این در حالی است که پیامبر اکرم (ص) می فرماید: ان الحسین مصباح الهدی و سفینة النجاة،همانا حسین چراغ هدایت و کشتی نجات است. مردمی که در همسایگی امام حسین (ع) زندگی می کرده و بسا که هر روز او را از نزدیک می دیده و شاید سلام و احوالپرسی می کرده اند ولی از حکمت او بهره نبرده اند. این خطری است که همیشه همه انسان ها را تهدید می کند ما نیز که امروز افتخار پیروی و تشیع آن حضرت را داریم از این خطر در امان نیستیم ممکن است در همان حالی که در مجلس امام حسین نشسته ایم و برای تولد او جشن گرفته یا برای شهادتش عزاداری می کنیم از حکمت و هدایت او محروم باشیم بنا بر این اگر واقعا اهمیت میدهیم که از پیروان حقیقی امام حسین باشیم و از روشنایی این چراغ هدایت استفاده کنیم و از سرنشینان کشتی نجات او باشیم باید مواظب این خطر باشیم مردمی هم که در زمان امام حسین می زیستند همانند ما امام حسین را دوست داشتند آن ها فراموش نکرده بودند که رسول خدا(ص) در باره حسین (ع) چه سفارش هایی کرده دیده بودند که پیامبر عاشقانه او را دوست می داشت او را بر روی دوش خود سوار می کرد لب و دندانش را می مکید و به صورت های مختلف عشق و علاقه خود را به او اظهار می کرد آن ها می دانستند که محبت به اهل بیت مزد رسالت رسول خداست چون همه این آیه قرآن را از حفظ می خواندند که قل لا اسئلکم علیه اجرا الا المود? فی القربی، ای رسول ما بگو من در قبال رسالت خویش مزدی از شما نمی خواهم جز آن که نزدیکان مرا دوست داشته باشید. آن ها هم امام حسین را دوست داشتند برای این که این مطلب روشن شود من یک گزارش تاریخی را برای شما نقل می کنم وقتی امام حسین در مکه اعلام کرده بود که بزودی به سمت عراق حرکت می کند افراد با نفوذ با آن حضرت ملاقات می کردند و هر کس با روش و سلیقه سیاسی خود به آن حضرت مشورت می داد یکی از این افراد عبدالله بن عمر است این مرد پس از آن که به امام هشدار می دهد که در این راه کشته خواهد شد و از او می خواهد به مدینه برگردد و حضرت سخنان او را به تندی رد کرد به امام عرض می کند من از تو یک خواسته دارم و آن این که اجازه دهی جایی را که رسول خدا می بوسید ببوسم حضرت که منظور او را می دانست پیراهنش را بالا زد و او شکم حضرت را بوسید و رفت. ملاحظه می کنید حتی ابن عمر که از نظر ما متهم است واقعا امام حسین را دوست دارد چون شخصیت حضرت دوست داشتنی است نمی شود کسی او را بشناسد و دوستش نداشته باشد ولی از هدایت امام محروم می شود و گرفتار یزید و حجاج می شود بنا بر این نباید خیلی خوشدل باشیم و گمان کنیم که ما چون امام حسین (ع) را دوست داریم از خطر دوری و انحراف مصون و محفوظیم
راه بهره مندی از هدایت حسینی
برای این که از چراغ هدایت حسینی نور بگیریم و در کشتی نجات حسینی باشیم دوست داشتن کافی نیست لازم است با مرام امام حسین آشنا باشیم در باره مرام حسینی سخن بسیار است ولی چون فرصت کوتاه است من به دو نکته اشاره می کنم: به نظر من برای بهره مندی از نور هدایت امام حسین حد اقل باید
1. اخلاق امام حسین را بشناسیم
و
2. مسائل مهم از نظر امام حسین را بشناسیم
اخلاق امام حسین(ع)
در باره اخلاق امام حسین اولین نکته این است که حضرت برای خود یک مکتب اخلاقی ثابت دارد رفتارهای اخلاقی اش ملاک دارد به عبارت واضح حزب باد نیست که بر مبنای منفعت و مصلحت شخصی حرکت کند امروزه در فلسفه اخلاق بحثی مطرح است تحت عنوان اطلاق یا نسبیت اخلاق در این مساله از این مطلب بحث می کنند که ارزش های اخلاقی ثابت است یا با شرایط مختلف تغییر می کنند مثلا اگر گفتیم راست گویی خوب است همیشه خوب است یا در جوامع مختلف و شرایط مختلف گاهی خوب است و گاهی بد مثلا حیا همیشه خوب است یا با شرایط مختلف خوب و بد می شود. برخی از فلاسفه غربی گفته اند اخلاق نسبی است. ولی فلاسفه مسلمان همه قائلند که اخلاق مطلق است چون نسبیت اخلاق به معنی بی اخلاقی است با این اعتقاد هیچ اصل اخلاقی ثابتی باقی نمی ماند ما وقتی رفتار امام حسین را مطالعه می کنیم می بینیم رفتارهای اخلاقی اش در تمام شرایط یکسان است اگر در شرایط عادی زندگی کرم و بخشش دارد تا جایی که به کریم ترین مرد مدینه شهرت پیدا می کند و مردم هر حاجتمندی را به در خانه او می فرستند. در شب عاشورا و در بحبوحه گرفتاری هم همان روش را دارد در شب عاشورا با خبر شد که پسر یکی از همراهانش در ری اسیر شده فرمود مرا رها کن و برای رهایی پسرت تلاش کن آن مرد با وفا قبول نکرد امام در همانجا اموال زیادی به او داد تا توسط قاصد برای هزینه آزادی پسرش بفرستد. همان طور که در مدینه و در حال عزت و قدرت حاضر نمی شود به ماموران یزید جواب مثبت بدهد در روز عاشورا حتی وقتی که تنها مانده و می داند هیچ راهی جز کشته شدن یا تسلیم شدن ندارد می فرماید این ها مرا بین ذلت و شمشیر مخیر کرده اند ولی ذلت از ما دور است و به ساحت ما راه ندارد و شمشیر را انتخاب می کند و می فرماید: الموت اولی من رکوب العار مرگ از ننگ بهتر است. این وحدت رویه نشان می دهد ایشان اخلاق ثابتی دارد و حاضر نیست با شرایط زندگی آن را تغییر دهد
مطلب دیگر در باره اخلاق امام حسین(ع) این است که ایشان صفات و خلقیاتی را برای خود برگزیده که به انسانیت انسان کمک می کند توضیح این که رفتارهای ما دو نوع است برخی از رفتارها جسم ما را را فربه می کند و برخی دیگر روح ما را متعالی می کند اگر چه ممکن است جسم را عذاب دهد دسته اول جنبه حیوانی را تقویت و ارضا می کند و دسته دوم جنبه انسانی را. وجود ما آمادگی دارد که یک حیوان باشد یا یک انسان انسان شدن همان چیزی است که ما به به خاطرش آفریده شده ایم.جنبه حیوانی برای خدمت به انسانیت ما آفریده شده. جسم مرز مشترک انسان و حیوان است انسان هر چه در امور جسمانی پیشرفت کند به پای حیوانات نمی رسد و بر فرض که بتواند با حیوانات برابری کند یک حیوان پرورش داده ولی کسی که روح خود را پرورش می دهدانسان می سازد فرق بین این دو راه با اخلاق و رفتار ما مشخص می شود اخلاقی که امام حسین برای خود انتخاب کرده و در تمام عمر به آن ملتزم بوده است همان اخلاقی است که برای پرورش انسان وجودش لازم داشته قبل از این که به بخش دوم بحث بپردازم از این قسمت این نتیجه را می گیرم که پیروی از امام حسین با سینه زدن و گریه کردن مشخص نمی شود بلکه با اخلاق و رفتار مشخص می شود هر کس می تواند خود را ارزیابی کند ببیند آیا اخلاقش همان است که برای پرورش انسان وجودش لازم دارد یا اخلاقی است که انسانش را می کشد و حیوان وجودش را فربه می کند این چیزی است که دو صف را از هم جدا می کند و پیروان امام حسین را در جامعه متمایز می سازد.
مسائل مهم از دیدگاه امام حسین
من در این قسمت هم فقط به یک مسئله اشاره می کنم؛ ولی برای ورود به این بحث لازم است یک مقدمه عرض کنم.
ارزش هر انسانی با دغدغه های او تعیین می شود بنا بر این شناخت این مسائل، هم در شناخت شخصیت حضرت ابا عبدالله به ما کمک می کند، هم ملاک و معیاری به دست می دهد تا فاصله خود را با امام حسین اندازه گیری کنیم و بدانیم چقدر با آن حضرت همسو و هم جهت هستیم.
برخی آدم ها به قدری کوچکند که بالاتر از یک زندگی مرفه نه می فهمند و نه دغدغه ای دارند بعضی از این هم کوچکترند اگر شکمشان سیر شود حتی فکر فردای خود هم نیستند بعضی ها بزرگترند غم خانواده و زن فرزند می خورند بزرگترند چون از پیله خودیت بیرون آمده اند بعضی دغدغه قوم و خویش و قبیله دارند بعضی در فکر وطن و ملت اند ولی بعضی از همه این ها بزرگترند غم انسانیت می خورند آن هم نه در حد نان و آب، بالاتر از همه این ها غم کرامت و آزادگی و حیات طیبه انسان را می خورند. پیامبر اکرم چنان با این غم دمساز بود که ممکن بود از این غصه آب شود و بمیرد لذا خداوند متعال با نرمی و ملایمت به او اعتراض می کند که تو چرا این قدر غصه می خوری فَلَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَفْسَکَ عَلَى آثَارِهِمْ إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهَذَا الْحَدِیثِ أَسَفًا [1] شاید تو میخواهی در پی آنها ـ اگر ایمان نیاورند ـ از اندوه و تأسف خود را بکشی. در قرآن کریم هفت بار در این مورد به پیامبر اکرم تذکر داده شده در این آیات، خداوند متعال گاهی پیامبرش را تسلی داده تا اندوه نخورد و گاهی به خاطر اندوه فراوان که جان شریفش را در مخاطره قرار میدهد، به نرمی ملامتش کرده است. در همه این موارد مایه اندوه رسول خدا کفر و تکذیب مردم است هنگامی که مردم به آن حضرت ایمان نمیآوردند، او را تکذیب میکردند و بر کفر خود پای میفشردند. اندوهگین میشد چرا که دغدغة خاطری جز هدایت مردم نداشت. ملاحظه این آیات کریمه نشان میدهد رسول خدا(ص) جهان را از دریچهای دیگر میدیده و اندوه و افسوسش به مقیاس وسعت دیدگاهش بزرگ و دل مشغولیاش مقدس بوده است. امام حسین(ع) نیز از این دست انسان هاست که غمش به بزرگی همه انسانیت است دغدغه او همانند رسول خدا هدایت انسان است هدایت که گفتیم رسول خدا هم دغدغه او را داشت مساوی با همه آرزوهای خوب انسان است. انسان به وسیله هدایت با خدا آشنا می شود، از بندگی و بردگی دیگران آزاد می شود، به کمال می رسد و به حیات طیبه دست پیدا می کند ملاحظه سخنان امام حسین نشان می دهد ایشان از غربت حق و غلبه باطل بیشترین رنج را می برده است می فرماید: الا ترون ان الحق لا یعمل به و ان الباطل لا یتناهی عنه، آیا نمی بینید کسی به حق عمل نمی کند و از باطل دست نمی کشد. لیرغب المومن فی لقاءالله محقا، مومن در چنین شرایطی باید مشتاق مرگ باشد.
بر اثر این دغدغه بزرگ بود که امام می فرمود من مرگ را جز سعادت نمی بینم از خداوند متعال میخواهم به ما توفیق دهد هم در اخلاق و هم در دغدغه ها پیرو امام حسین (ع) باشیم
[1] . کهف، 6.